دختری به نام گیسو!

از گیسو گفتم، یاد یه دختری با این اسم افتادم!


یه دختر شر و شیطون و از دید من و تو جلف! با قد کوتاه، خیلی لاغر ،پوست سبزه ،موهای تیره ی بلند و کم پشت ِ مشکی (رنگ شده) صورتشو زیاد یادم نمیاد برخوردم باهاش بیشتر از 3 4 دفعه نبود اونم حدود 5 سال پیش ، اما ابرو های شیطونیش و صورت کشیده و لاغرش هنوز تو ذهنمه.


ترم اول دانشگاه بودم و توو خوابگاه روزگار میگذروندم، بیشتر تعریفشو شنیده بودم ،یکبار اومد توو اتاقمون یکی از هم اتاقیام هم کلاسیش بود اونقدر ورجه وورجه کرد و جیغ جیغ کرد و در عرض ربع ساعت کل عکسای گوشیشو نشونمون داد ما که اون موقه 18 19 ساله بودیم اون 25 26 سالش بود با این حال چیزی از یه نو جوون نابالغ کم نداشت! 

این جیغ جیغا وقتی به اوج خود رسید که از  طرف همون هم کلاسیش که اون زمان شخص خودم باهاش رفاقتی داشتم به اسم "مهشید" خطاب شد....


فریادش رسید به سقف آسمون که مهشید چیه اسم من گیسو ِ ، من از وقتی اومدم تو این دانشگاه (اونم ترم اول بود) به همه گفتم من گیسو هستم! (همون موقعه  این اسم منو یاد زنهای کم سن ِ خیابون لاله زار دهه 30 انداخت!) حالا موندم چرا شما ها به من میگید مهشید!!!


داستان این بود که این خانوم اسم اصلیش مهشید بود (اسم به این قشنگی) حالا اسم خودش و توو همین یک ماه اخیر گذاشته بود گیسو! این که چرا هیچکس هم از گفته ی ایشون تبعیت نکرد و همون چند صباحی هم که در خدمت دانشگاه بود یا برعکس، (همون ترم اول و آخرش بود ) به اسم اصلیش یعنی مهشید خونده شد جای تعجبه!


بهش گفتم حالا مهشید اسم خوبیه چرا گیسو!؟!؟

گفت خانمی که کنارم بوده در فلان مکان عرض کرده :

به به! چه دختری چه موییییی........ "گیسو" خانم!





گیسو

امروز شییوییدی موهاشو گیس کرده دو تا گیس دو طرفش.. ولی تیکه ی وسط سرش و با کیلیپس بسته بالا که خیلی افشون نباشه مثلا!!

 

روزی روزگاری شییویید بانو هوس کرد کاکلش و رنگ کنه! شییوییدی همیشه از رنگ رنگ بازی بدش میومد روو اونایی که کلشونو رنگی میکردن اسم میذاشت! بهشون میگفت مرغ شهری (مرغ های رنگ رنگی که تو دهات دیدید، یه مرغ تو گوگل سرچ کن 100 تاش جلوت میاد!) امااا هوس ِ دیگه به جونت میوفته، اوونم با همه ی شییوییدیش بازم آدمه !

خلاصه میخواست مووهای قهوه ایشو رنگ انار و آلبالو کنه!! (شییوید ِ مو اناری!!) ..

بگذریم از این زرت و پرتا کاکلش و رنگ زد نفهمید چه رنگی شد ، رسید به همون داستان قدیمیه دکن دکا !


حالا شییویید بانو ، شییویید بانو کاکل مرغیه! 



مبحث خاص خوراکی

میوه ها و سبزیجات فیبر دار  زیاد بخورین هم جلو اشتهای بی رویه رو میگیره هم یه جورایی لاغری و سریعتر میکند به اصطلاح هم بهشون میگن میوه های لاغری!

حالا ببینین چیا هستن:

هویج - خیار - کلم بروکلی - سیب - گریپ فروت - پرتقال - هلو - نارنگی- گوجه(بچگیا میگفتیم گوررجه)- کرفس - کاهو.


این اسما الان جلوم وصلن به مانیتور رو میز شرکت رو یه استیکر صورتی براق با خط زشت خودم


هر از گاهی یه کیسه پر، ازشون بر میدارم میارم شرکت و هی میجویم البته اگه حالش بیاد که برم تا در یخچال!

 

فعلا آجیلم به راه از این آجیلا که تخمه نداره توت و انجیر و بادوم و نخودچی مث آجیل مشکل گشا سابق ... یا به قول همکارم یاسمنگولا آجیل اسپرت!


یه مدت آجیل هندی توو کشوم داشتم دووسشوون داشتم تا دستم و میبردم دنبالشون عذاب وجدان عایدم میشد هی میگفتم اوووووففففف چه قدر کالری داری تو!! هاهاها



شیر و عسل بخورید ، اگه مث من تنبلید یه لیوان شیر و بزار توو ماکرو 1 دقیقه و نیم بچرخه اونوقت یه قاشق مربا خوری عسل توش حل کن خیلی خوبه هم مقوٌیه هم جلو اشتهای کاذبتو میگیره منم هر روز میخورم بین صبحانه و نهار .


شیویدی خرِ زیادی هر چیزیو بزرگ میکنه فک نکنی انقدر کالری کالری میکنه یه 200 کیلوییه نه بابا وزنی نداره به نسیمی بنده!!


آخه کی این کاف شر رارو میخونه ، خودم ؟؟ نوچ!!   هیهیهیهیههیهیهیه :))))


 

احوالات شرکت و مستر کوپول

یه پاراگراف از گذشته کفایت میکنه وایسا از همین الانِ شییویید بانو بگم،

شییوییدی پشت میز نسبتا بزرگش تو شرکت نشسته میز شییوییدی همه نو خنزل پنزلی روش هست هیچوقت نتونست مرتب باشه! از دفتر یادداشت، تقویم، سر رسید، پرینت ایمیل ها، ماشین حساب، کازی، اسکنر، تلفن، پانچر، جا خودکاری، جا کاغذی، کلییر بوک، یه پرینت رنگی از عکس یه کرگدن که یه شبدر تو دهنشه!(دیروز واسه تست گرفته بود دلش نیومد بندازدش دور)، بیسکوییت ساقه طلاییش که یار جدا نشدنیشه، یه پرچسب یادداشت صورتی به مانیتور که یادش باشه چه میوه ها و سبزیجاتی فیبر دارن(واسه خوردن).


خانم کاف که مدیر تووییه (داخلی) امروز نیومده یا نمیاد حالا هرچی مهم اینه که نیست ، آقای رییس هم مستر کوپول هنوز نیومده، بچه های دیگه هم توو خودشون وول میخورن .


حالا بازم نگیید شییوییدی الافیا کار نمیکنی این دفه دیگه میگم به تو چه فوضولی!!؟



داشتم شیک پروتئینمو سر میکشیدم که مستر کوپول اومد مرد دوست داشتنی ایه مگه اینکه عصبی باشه که زهر میشه وقتیم کاری ازت میخواد موقعیت زشتی میشه حرفشو نصفه میزنه خطشم با قورباغه تانگو میرقصه هی باید گردن کج و دست و پا لرزون وایسی ازش بخوای یه بار دیگه توضیح بده ، اما زمانی که کیفش کوک باشه از خودش باحال تر خودشه اصلا حس نمیکنی ریس هیئت مدیره یه شرکت به این قدریه، خاکی و دست و دل بازه تا حالا نشده صبحانه یا نهارش و جدا از ما بخوره حتی چند بار دیدم که آّبدارچی یا الان که آبدارچی نداریم ( میگم چرا نداریم! ) و خود شیرینای جمع براش صبحانش و رو میزش میزارن ، کلهم سینی و جمع میکنه میاد پیش ما وا میسه چند لقمه میخوره ، سر به سر همه میزاره با همه شوخی میکنه با شییوییدی یه ذره بیشتر به خاطر روابط دوستی که با خونواده آبجیِ شییوییدی داره ، هر از گاهی میاد سر کشوم خوراکی طلب میکنه ، کشو من پر خوراکیه از لواشک و آجیل و آلوچه و آبنبات و تخمه و کشک تا بیسکوییت جو و همون یار همیشگی ساقه طلایی ، بیشتر موقعه ها ساقه طلایی میخواد منم اگه خودم نخوام هم حتما به خاطر مستر کوپول یه بسته یدک توو کشوم میذارم..




اول- به نام نوازنده گیتار هستی..

به نام نوازنده ی گیتار هستی.....


من،شییویید.. دوم راهنمایی بودم که یه روزنامه دیواری آبی روو دیوار ایوون مدرسه چسبیده بود ، اوون موقع ها روزنامه دیواری خیلی مد بود هی درست میکردیم هی نمره ی جایزه وار میگرفتیم!(حالا من میگم اووون موقع ها کسی نگه چه سن و سالی داره شییویید بانو، شییوییدی داره 24 رو پر میکنه  ،  شما با بزرگی خودت شییوییدیو کوچیک ببین!) خلاصه جان خواهر ،  روزنامه دیواری آبیه که اتفاقا کار یکی از بچه های فامیل بود که بسی هم رودرواسی در همون حال و هوای مدرسه ای  داشتیم، راجب کودکیاری  و شیوه ی نگه داری از نوزاد ( به قول آبجی ِ شییویید بانو دسته ی جوغن!) بود.

کودکیاری یکی از فصل های کتاب حرفه و فن سوم راهنمایی بود لازم نیست بگم که این فامیلمون هم که الان نمیدونم چه روزگاری داره یک سال از من بزرگتر بوده چون اصلا به موضوع ربط نداره..

بیایید تهشو بشنوید آقا-خانم این همه گفتم که بگم این خط اول " به نام نوازنده ی گیتار هستی" و که اوون بالا خوندین ، از رو اوون روزنامه دیواری آبی که عکس کج و معوج نوزاد روش بود ، یادم مونده اوون موقع به نظرم جمله اوووفف خدا بود !

الان یه جمله ست که تداعیگر همه ی خاطرات بالاست...