آدم شناس!

چند سال از عمرت باید بگذرد که به خودت انگ آدم شناسی بزنی!؟ 28؟ 30؟ 45؟ 50؟بیشتر؟

به من باشد میگویم آدمها شناختنی نیستند که اگر بودند سگ بودند آدم نبودند... که براش توپش را  پرتاب میکردی و یقین داشتی دنبالش میکند و برایت می آوردش که وختی می آیی خانه مطمن باشی پشت در نشسته برایت بالا و پایین میپرد که گلویت را صاف کنی و با اعتماد به نفس نظر بدهی  فلان سگ چون نژادش اینطور رنگش اینطور قدش آنطور  پس بازیگوش است پس خجالتی است پس توپ بازی دوست دارد...

اما رابطه ی سن و سال و شناخت آدمهارا این طور برایت بسط بدهم که هرچه سنت یکی درمیان زوج و فرد میشود فردیت آدمها  را غیرقابل پیش بینی تر در میابی و خودت را  برای غیر مترقبه ها یا خودمانی تر بگویم یهویی ها بیشتر آماده میکنی! فی المثال اگر توپ را در زمین فردیت مذکور پرتاب کردی انتظار این که شخص،توپ بازی دوست داشته باشد موکدا  از اشتباهاته شماست،حالا گیریم که همچین آدمی هستید!؛ شما خودت را خرافاتی بدان شما خودت را خالق والت دیزنی بدان شما برو کارتون بساز، سردرش را هم بزن من و فانتزی هایم داخل پرانتز کنار من یک "افسرده ی گیج" هم اضافه کن چون قطعا وقتی انتظارات،توقعات و پیش فرض پنداری های شما از شخص به واقعیت مبدل نمیشود گاها دچاره این دو مقوله ی گیجی و افسردگی میشوی!


به قول انگلیسها؛ اسپیکینگ آف ویچ...

همین آواخر(یا  اوایل) بود که با خانم "سین.ب" به گشت و گذار میچرداختیم اتفاقا کنسرتی هم در جریان بود خیلی اتفاقی و برحسب عادتی که باید به همه نشان بدهی که چقدر به تو خوش میگذرد(!) اندک ثانیه ای از خودم در حال قرو قمبیل فیلم گرفته و اسنپ چت کردم شب تمام شد و از دوست من  چند روزی خبری نشد به رسم ادب و به حسب قراری که در آن اوایل (اواخر) برای آفتاب گرفتن گذاشته بودیم با او تماسی مسیجی گرفتم و این دوست من گذشته از حواشی  سوالی پرسید که متوجه شدم چقدر توپ را کجکی انداختم!

دوست سابق و گلم سوالش این بودکه چرا از او فیلم گرفته ام و اسنپ کرده ام!!  و اذعان داشت که به من دیگر نمیتواند اعتماد کند !!! بنده در همین  شات اول در دو مقوله ی گیجی و افسردگی که سابقا عارض شدم  گرفتار آمده و به میزان پرت بودن دوستمان با آن 31 سال سنی که از خدا  به عاریت برده بود پی بردم. به کل انگار نه انگار که کجا زندگی میکند و چه عصر شلوغ بازار و سوشال مدیا بازاری است، بماند از آنجایی که خوشبختانه آدمی هستم که وقایع اسنپ چت را برای خودم  ذخیره میکنم که علاوه بر اینکه به بقیه نشان بدهم چقدر که خوش میگذرد(!) به خودم هم در بعدا نشان دهم که چقدر خوش میگذشته! ، ویدیو مذبور را برایش واتس اپ کردم که ببیند که فقط خود نارسیسیزمه سایکوپدم در آن ویدیو هست و بس.

نهایت به رسم معمول این حقیر، که قبل از مراسم اختتامیه ی شخصیتی در زندگیم، برایش آرزوی بهترینها در زندگی و حرفه اش میکنم چنین کردم و خلاصش کردم!


این داستان نمونه ای از واکنشهای غیر قابل پیش بینی ای بود که از کجا باید توقع داشتم که یک دختر به ذعم نگرش جامعه، امروزی و تحصیل کرده با 30 و اندی سال سن ساکن آمریکای شمالی به اسنپ چت ویار دارد و رویم بالا میاورد!


نمونه ی جنس مخالفش هم در آستین دارم تعریف کنم...

 فی المجس مهمان منزل دوستی بودم که  از قضا هرچه سعی کردم با زبان کلی گویی و با  استفاده از روابط خصوصیش با مثلا داییش به او بفهمانم که نوع گفتارش و به گاه شاید رفتارش با کسانی که دوستشان دارد یا حتی دوستشان ندارد(!) نه متعارف با کلاس اجتماعی خودش است نه متعارف با عرف جامعه و اهل ادب نه ذره ای هم تراز با شخص مقابل اوست، راهی از پیش نبردم. 

در طول مدتی  که حرص میخوردم و کالری میسوزاندم تمام تلاشم برای ادای کلامم نامه سرگشاده طور و رعایت ادب و  حفظ حریم بود چه بسا باز هم داشتم توپ را چپکی میزدم  چرا که شما عمدتا در همچین مکالمه ای با کُلیت هیومنیتی و مهربانی دسته کم در شوت ترین شکل ممکن با موافقت کلامی یا تکان دادن سر و صورتی چیزی ختم به بهتر میگردی و خوشحال میشوی که آخیش حداقل حرفم را زدم ! اما در این موردهم  پیش فرض هایم  سراب از آب درآمد و دوست مذکور یک دم و دم به دم با دلایل فضایی مخالفت کرد و کرد و کرد(!)  

ولاکن این بار خبری از مسیج اختتامیه نبود و آن واکنش غیر قابل پیش بینی خودم بود که وانگه سردر بیاورد و شخص مقابل را در آن گیجی و افسردگی ناشی از شُکه شدن از ندانستن و نفهمیدن وضعیت فرو برد. 

در سکانس آخر واکنش متقابل به مثل و شاهکاردوست عزیز من هم یک دو سه کیلو زرشک زرین فرد اعلا دستچین بازار وسط این آش شله قلمکار ما پاشید و... چه حاجت به روده درازی، رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون خواننده ی عاقل ناخونده آگاهه سر این درازا تا کجا که کش میاد!


فی الحال من اینجا بیایم و تا 10 سال دیگر هم از اَخ و تُف بودن توقع و انتظار داشتن و در نکوهش پیش فرض نگاری از رفتار نوع بشر مثال ها بیاورم باز شما یا من نه عادت میکنیم نه حتی سعی میکنیم که یاد بگیریم کفش دوزک چون اسمش کفش دوزک است قرار نیست کفشهای شمارا بدوزد و اگر ندوخت اول خودت را جمع کن دُم خودت را بگیر که یهویی طور نشوی دوم ریسک منیجمنت داشته باش و با واکنش یهویی و هیستیریکه کفش دوزکه حیوانی مدارا کنی نه اینکه به آن دامن بزنی.



پی نوشت: گفتم نوع بشر به یاد این جمله از رابیند رانات تاگور افتادم که میگوید: "هر کودکی با این پیام متولد میشود که خدا هنوز از بشر ناامید نیست" !!!


وقت پاداش

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

10 خاصیت برتر رژ لب مغناطیسی

انگشتام که صفحه کلید و لمس می کنه مغزم برا صد سال مکث میکنه تمام زندگیم نوشتن و خوب بلد بودم بلد بودم با کاغذ درد و دل کنم، خلع شم، با کاغذ درک شم.

 از موقعی که قلم و از دستم گرفتن ،به جبر تکنولوژی،  افکارم کمتر و سخت تر منظم میشن . چن تا چرک نویس گوشه همین وبلاگ زپرتی کاشتم  که دلم راضی باشه، چن بار چنتا متن نوشتم و روز دوم پاک کردم . اینجا که خوبه من روزی ده تا خط چرکنویس توی مغزم مینویسم حتی نقطه و ویرگول هم دارن اونجا دیگه پاک نمیکنم یادم میره!

اون وختا چقدر عادت به کافه رفتن داشتم ساعتها تنها میرفتم یه گوشه می نشسم ، اون تنها نشستن ها کدوم قسمت از من بود که عادتم شد؟ حالا دیگه یه گوشه ی خودم تنها میشینم دیگه کافه ها غریب شدن به دل نمیشینن. 

من مریضم من یک مستاصل ، من یک روانی گوشه ی تن خودمم که توی تمام امراضم دنبال شوخ طبعیم میگردم .


پ.ن: حکایت من و من، حکایت عنوان این متن هست با خود متن! :))))


بخواد

یک سالی طول کشید تا به نتیجه برسم دوباره این صفحه رو باز کنم...


مهاجرت، سکس و پول سه مقوله ای هستن که یک فرد ایرانی با خون پاک آریاییش در طول روز بارها فکرش و درگیر میکنه شاید کلمه ی روزانه اغراق آمیز باشه اما غیر واقعی هم به نظر نمیاد. 

یک عده هم هستن که با این سه کلمه جمله میسازن: مهاجرت میکنن و برای پول سکس میکنن یا سکس میکنن تا مهاجرت کنن و پولدار بشن! نمیخوام راجب اخلاقیات زر مفت بزنم برعکس میخوام بگم هیچکدوم از اینها بد نیست هر غلطی هر کسی دوس داره بکنه حالش و هم ببره من راضی بنده خدا هم راضی خود خدا هم راضی، چیزی که من میخوام بگم هیچ ربطی به گفنه های بالا نداره اونا رو پیش خودتون نگه دارید فقط به همین سه تا کلمه حیاتی قسم میدم که: بخواد، من بلد نیسم با زندگیه خودم جمله بسازم، فقط همین یک کلمه: بخواد.

تایم اوت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.