مستی و راستی

کارمند یعنی من

کارمند یعتی همکارام

کارمند یعنی من و همکارای زامبیم که زیر بار فشار زامبی های خون آشامتر و ارشد اخر ساعت کاری این ور و اوون ور و میپان و آبدارچی و دک میکنن و شیشه وودکا رو تق باز میکنن ! البته قبلش همون آبدارچی و فرستادن پی خرید مزه!! 

دیگه خلاصه اینچنین کارمندای سختکوش و ولایت مداری هستیم باشد که پند گیرید...

بعد، یک ساعتِ آخر و خووب پیک میزنی و البته اینقد حالیت هست که بری تو بالکن سیگار بکشی که یه وقت سوسک نشی و باز اینقد وجدان کاری داری که سر ساعت اتمام کاری جمیعن تو صف وایسیید انگشت خروج بزنید که یه وقت بابت عرق خوریتون اضاف حقوق نگرفته باشید!! 

وسط . نوشت1: خیلی من شیرین و دوست داشتنیم!

بعد آهنگ هایده هم گذاشته باشید دیگه مثلن یه خانمی با حجب و حیایی مثل من(!) هی روش نشه تو عالم مستی یه نمه قِر ریز بیاد ولی پسرااااا عاشقشونمم عالین پیک سوم نرسیده دنیا تخمشونم نیست ، البته این اولین بار بود این حرکتای خوشکل در شرکت صورت گرفته و اون وَرِ رخ قمپز همکارا شکوفا شد...

یه زَنکی هم از همکارامون بود که کونی نبود نزاشته باشه و نداده باشه اوون وقت برمیگشت میگفت: اَلِلِلِکُل!!!؟؟؟؟؟ مگه میخورن!!؟؟؟.... بعد من خیلی دلم میخواست بگم نه شما یه جیز دیگست که تا تَه میخوری!! والله .... خلاصه که این زنیکه گم شد از شرکت رفت البته بعد از اساسی تیغیدن هر آنچه مدیر و سرمایه گذار بود تو شرکت!!

وسط . نوشت2:  خیلی جیگرم!

هم چین کلمون داغ شد با منشی رفتیم تو کافه نشستن و سیگار پشت سیگار ، حیوونی مست بود حالیش نبود هی فرت و فرت از شکست عشقی اخیرش میگفت و دوود میکرد (مث من الان که هنوز کلم داغه دارم زِر زِر میکنم کاف شر میگم) این دخدر یهو زد به سیم آخر گفت شهرام(دوس پسر مذکورش) بهم گفته تو فقط به من میدی حتی اگه من زن بگیرم بازم بهم میدی(منو میگی قیافم رولِیینگ آی شده بود) خودم و خونسرد جلوه دادم بعد گفت شهرام بهم گفته همه میخوان تورو بکنن!!!( وات دِ فاک!!!) ذیگه من خیلی خون سرد سعی به دلداری دادنش کردم انگار نه انگار که شاخ در آوردم ، رابطمون رسمی بوده بابا حق داشتم شوک شم، بعد اصلن یهو به خودم گفتم یعنی این جدی جدی میده!!؟

منو میشناسین نه کسی و قضاوت میکنم نه این چیزا برام اهمیت داره نه جانمازی دارم که آب بکشم اگرم تا حالا به قول عوام باکره موندم صرفا به خاطر بار سنگین عاطفیه داستانه که میدونم رو شونم میمونه اگه یه نفر هم تو زندگیم بود که باهاش هرچی میشد کمال عاطفه بود نه بار عاطفی... خود دیالوگش: "خر کوچولو تو جوجه ای دلم نمیاد، زنم که شدی.." این داستان و قبلا گفتم بی خی!


حالا که اینجا رسید بحث و منم کلم آتیشه بازم کاف شِر میگم....

نمیدونم الان چقدر بنده ی خووبه خدام و اوون موقه چقدر بنده ی خوبه خدا بودم.............

هوووف نه این داستان سر دراز داره ادامش و وقت هست که بنویسم علی الحساب تاپیک و داشته باشید تا برگردم...

سلام

من خوبم

ملالی نیست جز دوری شما که آن هم به تخمم.

این بار پاکش نکردم  در یادداشت های چرکنویس ذخیره کردمش با همان نام یادداشت چرک نویس... نمیدانم برای چند دقیقه انتشار بود اما یه لحظه احساس حماقت بهم دست داد و حذفش کردم.


حس خووب خیسی

اوه بارون بارون بارون.... 

از سرکار پیاده زدم راه،  انداختم تو یه کوچه خلوت یه نخ سیگار یواشکی سوزوندم ( از ترس هموطنای گاو مغزم الخصوص اجناس نر)   یه ماشین از یه فرعی پیچید و نخ سیگار و پشت دستم قایم کردم ، یارو سمندیه یه پیرمرد کت شلواری رانندش بود جلوم یه نیش ترمز زد گفت خانم سیگار دستت و نسوزونه!! من:جا خوردم، نه نمیسوزونه!  هنوز یاد نگرفتم نترسم و جدی جدی عالم و آدم و تخمه هم حساب نکنم... 

آره بابا هم وطنای غیور منن، نخ سیگار + دخدر = ج ن د ه ، حالا دیگه ربطیم نداره از قیافت مفلوکی و خستگی و سادگی  و کارمندی بباره!

از اون کوچه رسیدم  به یه کافی شاپ دنج توی یه زیر زمین ، تو اوون ساعت خووب شولوغ بود توقعش و نداشتم همه جَوون و سر تو سر هم . یه میز کوچیک اون جلو ، پاکت سیگار و یه هات چاکلت..

کسی نه نگام کرد نه خیره شد انگار قماششون با آدمای بیرون یکی نبود انگار اینقدر دیده بودن که عادی بود. اندازه نصف عمرم چسبید، زدم بیرون اوه بارون و باد و رعد و پیاده و کفش پارچه ای و من خیس خیس خیس اولش سرد بود بعد کرخت بودم یاد بچگیا هی پامو کوفتم تو چاله های آب جریان آب و تو کفشم حس میکردم یخ یخ یخ .. اینجا اندازه ی نصف دیگه ی عمرم  چسبید!

حس خووب...

بوس!

عنوان پاک شده

یک متنی را نوشتم نقطه ی تهش را گذاشتم اما به جای کلیک روی انتشار دستم را روی بَک اسپیس گذاشتم و به مانیتور خیره شدم، تا کلمه ی اول خیلی روان و یکدست پاک شد...

چه کیفی دارد رشته هایم را خودم پنبه کنم!

امتحان کن دوست عزیز.