-
آدم شناس!
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1395 10:49
چند سال از عمرت باید بگذرد که به خودت انگ آدم شناسی بزنی!؟ 28؟ 30؟ 45؟ 50؟بیشتر؟ به من باشد میگویم آدمها شناختنی نیستند که اگر بودند سگ بودند آدم نبودند... که براش توپش را پرتاب میکردی و یقین داشتی دنبالش میکند و برایت می آوردش که وختی می آیی خانه مطمن باشی پشت در نشسته برایت بالا و پایین میپرد که گلویت را صاف کنی و...
-
وقت پاداش
جمعه 6 فروردینماه سال 1395 00:27
-
10 خاصیت برتر رژ لب مغناطیسی
جمعه 18 دیماه سال 1394 02:04
انگشتام که صفحه کلید و لمس می کنه مغزم برا صد سال مکث میکنه تمام زندگیم نوشتن و خوب بلد بودم بلد بودم با کاغذ درد و دل کنم، خلع شم، با کاغذ درک شم. از موقعی که قلم و از دستم گرفتن ،به جبر تکنولوژی، افکارم کمتر و سخت تر منظم میشن . چن تا چرک نویس گوشه همین وبلاگ زپرتی کاشتم که دلم راضی باشه، چن بار چنتا متن نوشتم و روز...
-
بخواد
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 05:57
یک سالی طول کشید تا به نتیجه برسم دوباره این صفحه رو باز کنم... مهاجرت، سکس و پول سه مقوله ای هستن که یک فرد ایرانی با خون پاک آریاییش در طول روز بارها فکرش و درگیر میکنه شاید کلمه ی روزانه اغراق آمیز باشه اما غیر واقعی هم به نظر نمیاد. یک عده هم هستن که با این سه کلمه جمله میسازن: مهاجرت میکنن و برای پول سکس میکنن یا...
-
تایم اوت
جمعه 16 آبانماه سال 1393 22:09
-
بیضه های عظیم مرد های قبیله
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1393 11:28
مدتها پیش عکس بالا رو دیده بودم وبرام سوال بود دلیل این همه تغییر شکل عجیب در اندام جنسی این بندگان خدا چیه . حالا حوصلم شد و یه سرچ اینترنتی زدم و یه وبلاگ پیدا کردم که یه چیزایی و راجبشون نوشته بود گفتم ترجمش و اینجا بنویسم شاید کس دیگه ای هم براش جالب باشه بدونه. در منطقه مرزی بین سومالی و کنیا محل زندگی یه قبیله...
-
خوشگلم یا صدام قشنگه!؟
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 19:55
عرضم به حضور انور خودم و خودت حالا که سال جدید و متحول شده و من یک قرنی هست که دست به وبلاگ نشدم باید حضور گرمم و خدمتتون مژدگانی بدم! میخوام با یه چسناله عمیق شروع کنم و اونم اینکه به هزار و یک دلیل در ساله جاری من و همکارانم از کار معلق شدیم و این خبر یک روز پیش از سال جدید به سمع و نظر رسید! تا به کنون حقوقه ماه...
-
دایورتینگ
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 10:59
یه مدیر پیرکیه ترشیده ای دارم از جنس نر خیلی چندشه با کرور کرور ادعای تمیزیش خیلی عذر میخوام عذر میخوام ولی مودبانه بگم آنچنان پیف پیفی میکنه عینه مجتمعو در بر میگیره ! به قول کارپردازمون میگه بهروز خالی بندو یادته ؟ این بهمنشونه .... بنده خدا خیی هم لاف میزنه خیلی هم خسیسه . این که تو این روز بارونی شروع میکنم از این...
-
سرما
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 16:34
از دخترهای گرمایی متنفرم حالا پسر گرمایی بود اشکال نداره دخدر خوب وناز و مامانی دخدریه که همش سردشه حالا نمیخوام مثال بیارم اما شخصن به شدت سرماییم و باز هم نمیخوام مثال بیارم اما این همکار کناریم واقع در پارتیشن بغل به شدت گرمایی حالا یه اسپیلیت با قدر شونصد هم بالای سر و میان ما نصب شده که از وی کم کردن درجه است و...
-
شخصیت سابقم
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 15:03
این که کمتر اینجا مینویسم بزاریم پای اتفاقای خوب هر وخت زیاد اینجا دیده شدم باید دونست که حال و احوال درست راستی ندارم از بچگی فقط وختی روحیه خزعبلی داشتم دست به قلم میشدم لازم نبود چسناله بنویسم همین که مینوشتم حالم خوب میشد از 10 سالگی واسه هر سال یه سر رسید داشتم که سعی میکردم به طرز مسخره ای همه صفحه هاشو موقعه...
-
دانشجوی فرزانه ای هستم
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 11:07
اگر استادی پیدا شود که مطمئن شوم خودش پایه ی اراجیف است و جنبه اش مضاعف است قطعن دست از سر و گردن او نمیکشم و روزگارش را کبود میکنم . اتفاقا یک استاد بسیار نایس و عالم و دانا و خوش خلق و روو بده ای نصیبمان شده که یخه اش را سفت چسبیده ام و تراوشات ذهنیم را کورور کورور نثارش میکنم! این عزیز علاوه بر کارهای گروهی و...
-
علامت سوال همیشه سوال
شنبه 15 تیرماه سال 1392 10:37
خیلی وقتا یه سکانس از زندگیت واست یه علامت سوال پررنگه و اکثر اوقات ترجیح میدی این علامت تا پایانه پایان، همون علامت سوال باقی بمونه. الان نمیدونم فاطی کجاست و چیکار میکنه ولی این اون علامت سوال نیست!... ترم یک دانشگاه بودم اتفاقی توی یه اتاق از خوابگاه با این دخدر بندری هم اتاقی شدم اولش برام هیچی نبود ظرف یک ماه...
-
ترشیدگی در محیط کار!
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 15:20
خدا که منو آفرید یه برچسب زد رو پیشونیم با مضمون : مخصوص روابط با ترشیده گان ! از بدو زندگی اجتماعیم تمام آدمای اطرافم چه محیط های دوستانه چه محیط های کاریم همه ترشیده بودن! نه ترشیده های معمولی ترشیده های خاص! که عرض میکنم خدمتتون چرا خاص... 2 تا دوست خیلی صمیم با سلام و صلوات ازدواج کردن و بعد از یه مدت عقد جدا شدن...
-
بلوغ
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 08:06
کلن آدمی نیستم که تغییرات یهویی به مذاقم خوش بیاید مثلا همین تغییر خزعبل بلاگ اسکای که تمام مدت برایم سیخونک میزند غرُ نگارش کنم، با این رنگ سفیدش هم اصلن حال نمیکنم بی روح و بی خود است همان بلاگ اسکای قدیم خودمان را میخواهم که شبیه خونه ی خاله کوچیکه یمان بود راحت بودیم تویش لنگمان را دراز میکردیم هر ور دلمان میخواست...
-
تکبیر
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 12:45
زیاد نبودم بنویسم خوشتون بیاد ذوق کنید زندگی به کامتون شه چقد بدبختین کشیدین من ننوشتم هااا!!؟؟ عیب نداره من اینجام با همون کلام دلنشین همیشگی! تکبیر! خوب از این حرفای جدی هم که بگذریم میرسیم به داستان ما وقع من طی این مدت... حقیحقتش وسط پسربازیام و پارتییای رنگ و وارنگ و قر دادنام و مسافرتام وخت نوشتن اضاف نمی آوردم...
-
رسمن کاف شر
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 11:34
خیلی هم که بیای یه جا ناشناس باشی خیلی هم که بخوای خودتو ول کنی بازم یه خرتی تو گلوت هست که نمیتونی به این راحتیا اخش کنی... یک خاک بر سر کچلی هم هست صرفن محض خود شیرین عسلی یک ماه پیش زنگ زد سالروز تاسیس شرکت عظیم الشانمون و جویا شد واذعان کرد که یک سورپرایزی براتون میفرسم، امروز آن روز موعوده خلاصه از صبح دلپیچ...
-
شییویید مودب
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 11:17
واسه داداشه رفتیم خاستگاری بعدش مامانه زنگ زده به خاطر دخدر کوچیکش (شییویید) عذر خواهی کرده که خیلی شیطونه خیلی اذیت کرده ببخشید! کی باورش میشه مامانم با دخدر دم بخت 25 سالش اینکارو کرده!؟ من با این همه خانمی و سنگینی و اینا ، باور کنید مامانم شرطی شده انتظار داره من همه جا جونور باشم واسه همین هر جا برسه عذرش و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 19:34
تا لحظه ی اخر عمرم فرصت بوسیدن بابام رو داشته باشم چه لذتی داره لامصب
-
بچه آبودان
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 15:13
حوصلم سر رفته بود مسیج یارو رو تو فیسبوک جواب دادم اول گمانم بود که خارجکیه هیچیش فارسی نبود سر وته اسپنیش بود آقا کاشف عمل اومد یارو بچه آبودانه مقیم خارج ! خلاصه منگلیسم گرفتم از این جماعت... حالا تا اینجاش خوبه دو تا سلام علیک و وَق وَق کردیم میگه: ازدواج کنیم؟ (!) من: باشه (!!!!) دیگه الان پیداش نیست فک کنم رفته...
-
وام کذایی و اطفارای من
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 07:58
داداشم قرار بود یه وام برام بگیره بعد از عید بعد الان بعد از عید تا حالا رو هم رفته 3 کلمه با هم حرف نزدیم دارم اقتدارم و نشون میدم ! الان نگران وامه هستم اینم کلن یادش رفته اینقدم هنوز تو گارد هستم که اصلن زبونم نمیچرخه بگم اوی کاکو فلا...! مسئله غرور و این داستانا نیستا ، یه چیزی که از یکی تو ذوقم خورد مگه حالا حالا...
-
مستی و راستی
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1392 20:59
کارمند یعنی من کارمند یعتی همکارام کارمند یعنی من و همکارای زامبیم که زیر بار فشار زامبی های خون آشامتر و ارشد اخر ساعت کاری این ور و اوون ور و میپان و آبدارچی و دک میکنن و شیشه وودکا رو تق باز میکنن ! البته قبلش همون آبدارچی و فرستادن پی خرید مزه!! دیگه خلاصه اینچنین کارمندای سختکوش و ولایت مداری هستیم باشد که پند...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 15:51
سلام من خوبم ملالی نیست جز دوری شما که آن هم به تخمم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 12:27
این بار پاکش نکردم در یادداشت های چرکنویس ذخیره کردمش با همان نام یادداشت چرک نویس... نمیدانم برای چند دقیقه انتشار بود اما یه لحظه احساس حماقت بهم دست داد و حذفش کردم.
-
حس خووب خیسی
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 20:01
اوه بارون بارون بارون.... از سرکار پیاده زدم راه، انداختم تو یه کوچه خلوت یه نخ سیگار یواشکی سوزوندم ( از ترس هموطنای گاو مغزم الخصوص اجناس نر) یه ماشین از یه فرعی پیچید و نخ سیگار و پشت دستم قایم کردم ، یارو سمندیه یه پیرمرد کت شلواری رانندش بود جلوم یه نیش ترمز زد گفت خانم سیگار دستت و نسوزونه!! من:جا خوردم، نه...
-
عنوان پاک شده
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 12:13
یک متنی را نوشتم نقطه ی تهش را گذاشتم اما به جای کلیک روی انتشار دستم را روی بَک اسپیس گذاشتم و به مانیتور خیره شدم، تا کلمه ی اول خیلی روان و یکدست پاک شد... چه کیفی دارد رشته هایم را خودم پنبه کنم! امتحان کن دوست عزیز.
-
کادوی تولد پس فردایم
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 00:23
کسی که دوستش داشتم بچه دار شد، زن گرفت و حالا زنش سرطان دارد، و مَرد دوست داشتنی زندگیم از من ، عشق همه ی زندگیش ، کمک میخواهد! کی گفت فیلم های هندی مسخره ان!؟ ایناها من یک سوژه ی زنده، بیایید آبگوشتی ترین فیلم تاریخ هند را بسازید.... آی خدا کادوی تولد 25 سالگیم بی رغیب بود...
-
شییوییدی دم عیدی
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 11:50
خودم میدونستم خالی میبندم، وقتی نوشتم تا قبل از تولدم دیگه نمینویسم گه زیادی خوردم شما عفو کنید.. به سلامتی دارم قد ننه ی میرزا کوچیک خان سن و سال پیدا میکنم (میپیچونمش هر کی بهم بگه سن و سال مهم نیست و زر زرای از این قبیل). نمیدونم چند نفر مث من هستن که دم سال جدید یه چیزیشون اضافه ، هم زمان یه چیزیشونم کمه ولی...
-
شییوییدی تخمیان بانو
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 19:45
1. هیچوقت دخدر بودید که موهاتون رنگ هویج شده باشه؟ نبودید؟؟؟ آخی چقدر بخبختین! 2. اینقد اتاقم به هم ریختس که انگاری منم جزو به هم ریختگیام، مثلن مثل یه تیکه بالش نارنجی گنده ! 3. یادتونه ولنتاین گفتم از حرکتای احساسی زندگیم میگم؟؟ بعد نگفتم! چون خیلی تخمیم! 4. یه عکس به دیوار اتاقم دارم که یه لنگم هواست دستم رو زمینه...
-
18+
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 17:32
همین الان که وسط زامبی ها نشستم نمیدونم چرا یک هو یاد یک خاطره ای افتادم کلن بی ربط به حال و روز همین حالا ، هوس کردم بنویسمش... مطابق با تایتل اندکی 18+ است ( نه اینکه من همیشه 10- حرف میزنم!!!!!!! گفتم بهتان آگاهی داده باشم !!) 18 19 سالم بود و ترم اول دانشگاه،آن ترم اولی را خوابگاه تشریف داشتم و این داستان هم از...
-
سومین روز درگذشت دایی و حواشی
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 18:28
امروز سومین روز خاک سپاری دایی بود رفتیم مسجد ، خونواده آمدند دمه شرکت بلندم کردن! ، لازم نیست که بگم چقدر فضا سنگین و غمگین بود دخدر دایی هام از قیافه ی ادمیزاد به در بودن خودمم به شدت ژولی پولی... حالا نیومدم اینا رو ببافم و مظلوم نمایی کنم،چند تا مورد نغض اونجا به گوشم خورد که حیفم اومدبا شما شریک نشم.. یک آدمی...