علامت سوال همیشه سوال

خیلی وقتا یه سکانس از زندگیت واست یه علامت سوال پررنگه و اکثر اوقات ترجیح میدی این علامت تا پایانه پایان، همون علامت سوال باقی بمونه.

الان نمیدونم فاطی کجاست و چیکار میکنه ولی این اون علامت سوال نیست!...

ترم یک دانشگاه بودم اتفاقی توی یه اتاق از خوابگاه با این دخدر بندری هم اتاقی شدم اولش برام هیچی نبود ظرف یک ماه  برام همه چی شد

فاطی قد بلند و لاغر و سبزه و جانور، از من گستاخ تر بود از من وقیح تر بود از من دلیر تر بود از من بی خیال تر بود اینقد بی خیال که هنوز مطمئن نیسم درسش تموم شده باشه یا نه ! فاطی از اون ادامایی بود که از کنار نانوایی رد میشد و هوس میکرد 5 کیلو نون میخرید میرسید خوابگاه همرو تو بغلش میگرفت یه دونشو میخورد هوسش که تموم میشد بقیرو میداد به هرکی دورش بود فاطی اینقد بلند میخندید که دیگه صداش از صدای آدمیزاد رد میشد فاطی هیچوخت کلاسای صبحشو نمیرفت تا 2 ظهر خواب بود! فاطی رسمن براش مهم نبود شب سرشو کجا و چجوری زمین میزاره فاطی از یه خونواده شدیدن متعصب و مذهبی بود نمازی میخوند دست و پا شکسته آخر نماز حافظ میخوند بعضی موقعها هم تق میزد زیر گریه ...

بعد از یک ماه از آشناییمون به شکل عجیب و غیر قابل باوری برا خودم یه دلباختگی بهش احساس میکردم که نمیفهمیدم از این دلباختگی چی میخوام! وختی ازش دور میشدم بی تابش بودم وختی کنارش بودم اینقد راضی و خوشحال بودم که هر کمکیمو ازش دریغ نمیکردم حتی پروژهاشو وختی رو جزوهاش خوابش میبرد انجام میدادم صبحای زود یه چی برای خوردن برا خودمون آماده میکردم وضع مالی خوبی داشتن اما به خاطر ولخریاش زیاد به پیسی میخورد که با فراق دل هر چی پول میخواست در اختیارش میذاشتم. عکسش توی کیف پولم بود یا هر یادگاری که ازش داشتم دم دستم بود وختی نبود این چیزا جای خالیشو برام پر میکرد .

 اون دوران گذشت و من شییویید الان که اینجا نشستم و اینو مینویسم هنوز نمیدونم فاطی چه قسمت از نیمه ی خالی من و پر میکرد که مجذوبش بودم ، شاید عدم تعلقش!

نظرات 5 + ارسال نظر
عرفان شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:51 ق.ظ http://dastforosh.blogsky.com

تجربه های این شکلی عجبن. گاهی آدم از خودش بدش میاد اما باز..
خب گوشی رو بردار یه زنگ بهش بزن

چطوری دلت بخواد به علامت سوال همیشه سوال زندگیت زنگ بزنی!!!؟ خووبی؟ به قول خودت اونم وقتی ممکنه از خودت بدت بیاد
توام تجربه کردی؟؟

عرفان شنبه 15 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:03 ق.ظ http://dastforosh.blogsky.com

بهتر از جنگ بی امان با خود هست که آخرش خسته و زخمی می بینی سر جای اولتی و روز از نو روزی از نو؛ اگه طرفت حواسش نباشه آدم حسابت کنه که دیگه بدتر

عجیجم این قضیه تموم شده فقط همون یه خاطرست یه تجربه جالب!
;)

خودم یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:51 ق.ظ http://o52n.blogsky.com/

سلام
فکر میکنم نیمه خالی نگذاشته بود که

فاطمه یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 10:42 ق.ظ http://www.radepayegol.blogfa.com

شیوید اون الان کلی تغییر کرده
مطمئنم..
اگه پیداش کنی کلی خاطره جدید به وجود میاد ولی خاطرات قبلی همشون می رن

نمیخوام پیداش کنم برام مهم نیس

عرفان دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 08:54 ق.ظ http://dastforosh.blogsky.com

زنده ای؟!

زنده ام و لی جون تو نه حوصله دارم نه وخت :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد