حال امروز من

ته حلقومم تیر میکشد نفسم گیر کرده کله ام باد کرده صدایم خشن و سکسی شده همش به خاطر نیم مثقال ویروس.

هوس روزهای ابری یک شییویید

همچین هوا بارانی که میشود دلم هوایی میشود

مخصوصن الان که سر ظهری، ابر ظلماتی کرده اینجارا حالا  سر کار هم باشی، پشت میزت اثیر نشسته باشی ... اینجا که نباید باشی.

باید زیر بارون باشی ، لباس امروزت گرم است خیالت تخت ، همین آهنگی را گوش کنی که از اسپیکر ها پخش میشود... ، از چی بگم وقتی دلم از دلت تو دور میمونه وقتی که قلب پاک تو هیچی ازم نمیدونه...، حالا خودت هستی  و دو پایت و نخ سیگارت، بکش تا تمام شوی........


شییویید عزیزم  از همینجا میبوسمت دلم برای همه ی خلبازی های دیروزت تنگ شده .

هیولاهای 70 ی


کوه کوه حرف ناگفته سر زبانم و ته دلم دُم میجنباند ( نازی ناز کن از سیستم شرکت پخش میشود و مرا حالی به حالی میکند)

ول کن این تیریپ دپرسینگ برداشتن را یاد یک مطلبی مضحکانه افتادم...


برادر زاده ای دارم نوجوان، کنارش بودم که وارد پروفایل فیسقبوکم  گشتید و عکس منه عمه اش را گشود و بی مهابا زیر عکسم این چنین کامنت نهاد:

چرا اینقدر عکست را فوتوشاپ میکنی عمه!؟ تو که موهایت همیشه پِت* است ولیکن اینجا صاف شده!

* پِت: ( کلمه ای شیرازیست به معنی موی در هم برهم و گره خورده و شانه به رخ ندیده)

با دو دست بر فرق سر کوفتم! حاشا به این احترام...

در جای دیگر یک پیجی در همان فیسقبوک ساخته به نام... "عمه هم نداریم که"  !!!!!

یک دو ماهی هم هست که هرچی خودم را در آن میگذارم مرا رد میکند!

هر وقت هم به من میرسد باید به قول خودش قولنج مرا بشکاند ، غیر مستقیم با نام قولنج یک زد و خوردی با عمه اش صورت میدهد.

اینها برادر زاده نیستند که هیولا هستند، هی یادم به خدا زدگی خودم در مقابل عمه ام میفتد که هر وقت پدر به مقامش میرسد موکداً تکرارمیکند بنده کنیزش هستم!


در باب نوبوق بچه های نسل 70 همین بس که شخصی سر ظهری در شرکتمان حضور یافت و مادام که معده های گرسنه مان را معطل قدوم رفتنش میکرد، اظهار کرد که تک پسری دارد و به تازگی برایش خانه ای هم تهیه دیده و البته فرزند جان به لب پدر کرده که ماشینی چند ده میلیونی نیز برایم تدارک ببین و شخصِ پدر، جویای ماشینی 50 60 میلیونی بود و بر آن داشت با تحقیقات بیشتر برای قند عسل مذکور مبادرت به خرید  کند.

در آخر هنگامی که با حالت لبخند به پدر مذبور اذعان گشت که انشاءالله برایش به زودی هم آستین بالا بزنید.... پدر فرمود نه جانم چه دست بالا زدنی، 14 سالش است!!

...... :|

گل روی میز زامبی

یک آدمی هم هست که هی از مخارج شرکت بر میدارد و گل برای خودش روی میزش سفارش میدهد...

شاید آدم خری باشم بلانصبت ولی هیچ وقت مزیت گل در گلدان در چهار دیواری را درک نکردم حقیقتش لذت هم نمیبرم .

این که چیزی جایی باشد که به آن تعلق ندارد آن هم به زور و خوراک آب چه قشنگیی دارد!؟ مخصوصا اگر باند پیچی هم بشود و یقه اش را فوکول بزنند .

سر جمع 3 روز یا یک هفته هم دوام بیاورد حالا با این که اینقدر ادعای احساسات و زیباییش میشود بیاید و گل مذبور را بینداز سطل زباله قاطی آشغال ها همراه پس مانده ی غذا و دستمال توالت!

وجدانن مضحک نیست!؟؟

گل سرجایش که باشد  چهارتا جانور از آن سود میبرند و حالا خشک هم که بشود باز به خودش بر میگردد ، حالا بماند این گل ها را اصلا برای چیدن پرورش میدهند مثل همان گوسفند قربانی که چه عروسی باشد چه عزا باید باشد که یک عده ای اعلام وجود کرده باشند.

تاج گل عزا دیگر چه کوفتی است!

کلا گل یک چیزی توو مایه های تعارف شده یک چیز تو مایه های همان دستبوس شما هستیم خیلی وقتا هم نشان دهنده ی اعتبار فردِ دهنده ی گل یا فرد گیرنده ی آن است.

جمعا همه ی این داستان ها به تخمم.

البته بدم نمی آید شخصی که دوستش میدارم شاخه گلی از ذوق قلبی اش نثارم کند نه از سر همان عرف و تعارف ها. درو غ چرا تا همین الانش که دریافت نکردم که خوش خوشانم شود شاید هم بخاطر همین مسئله عقده مند شدم شاید هم تمام این جفنگیات ریشه در کودکی من دارد!

دلخوشی امروز

من و امروزِ ابری و یک لیوان چای لاته


اسم قشنگی است... چای لاتته با تاکیدی بر روی حرف "ت".