-
یک سالی گذشت
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 16:15
یک سالی می گذرد و از تو متنفر نیستم یک سال می گذرد از زمانی که میگفتی تو به من خائنی یک سال از آن زمان گذشت که میگفتی زیر آبی میروی و به من فکر نمیکنی... یک سال میگذرد و تو با هزار دلبر معاشقه داری و من به تو فکر میکنم،هنوز. بعد از یکسال فهمیدم که من هیچوقت تنها دلبرت نبودم تو همیشه دلت لب آب بوده و با هر جذر و مد...
-
خنگی لذت دهنده ی کودکی من
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 15:38
هنوز هم از رفتن به دستشویی و جیش کردن سر باز میزنم 20 سال از 4 سالگیم میگذرد اما هنوز ران هایم را بهم میفشرم تا دیرتر به تخلیه ی مثانه مجبور شوم مخصوصا وقتی زمستان است و هوا ناجوانمردانه سرد... این را گفتم چرا که همین اکنونش هم ران هایم را به هم میفشرم و اما چیز دیگر این که باز به یاد کودکی مفلوک وارم افتادم آن زمان...
-
زایش لَم هایم
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 14:48
سرشانه ام تیر میکشد انگاری ریشه ی یک درخت قطور آنجاست که هی باد میرقصاندش. مدتی بود از شرش خلاص شده بودم اما چند روزیست دوباره باد میوزد و امانم را میبرد مثل الان... از بچگی عادت داشتم کج بنشینم و یک طرف تنه ام را ول کنم روی دیگری یادم می آید که همیشه افراد کناریم از این کار من عاجز بودند . حتی در راه رفتن هم از این...
-
شییویید تخمی بیخودی
جمعه 3 آذرماه سال 1391 19:58
چقدر در زندگیم بی خودی بودم . یک ساعتی است مغزم درگیر بی خودی بودنم است این صفحه ی سفید را دیدم گفتم بنویسم بلکه هم غم بی خودی بودنم کمتر شود. من کلن و اساسا شییوییدی عقده ای هستم حسودی هم از دیگر نکات پر زرق و برقم میباشد، وقتی شخصی از کسی میگوید که من در پروسه ی همزاد پنداریم مقایسه میکنم و میبینم میتوانستم با این...
-
شیویید هپلی
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 11:31
یک لیوان چای از دست دل آقا در یک صبح رو به ظهر سرد احتمالا باید بچسبد مخصوصا با آن خنده ی خُلوارش امروز پیراهنش سفید یک دست است با یک جین خوش پوش. خووب ادا و اصول دپرسینگ چرا!؟ چسبید :) تعداد زیادی قیمه و چلو ویژه اش،شکر پلو، این حوالی میدرخشد. از خوراک هایی ست که به نام امام حسین تمام میشود و مختص یک یا چندین وعده ی...
-
صندلی زامبی ها
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 11:03
شرکت از تب و تاب سابق بر اینش افتاده البته این قضایا به همت ارز مرجع و اولویت بندی و البته حال و هوای محرمی ست! گاهی وقتها صندلی خالی بعضی ها چه آرامشی در تن آدم وِل میکند ... صندلی های خالی امروز زیادند و حال بنده مشعوف. اصلن حال من با پر و خالی شدن این صندلی ها رابطه ی عکس دارد هرچه خالی تر حال من پر تر (حالم مشعوف...
-
پایان آبان
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 19:59
باز سر ِ ماه شد نوبت ِ دیوانگی ست . . . اول آذر
-
نقطه پایان
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 15:40
هنگامى که بینایى خیره میگردد، و ماه فرو میرود، و خورشید و ماه گرد هم آیند، آن روز انسان مىگوید: به کجا فرار کنم؟ زمان کوتاهی تا پایان دنیا مانده اما هنوز دستاویز ِدنیا، امیدواریم.
-
سیگار لذیذ
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 11:10
دیشب دلم بوی تند سیگار میخواست تووی خیسی باروون وقتی خیال و آزاد میزاری وقتی شعرایی که یادت میاد و نصفه و نیمه زمزمه میکنی وقتی پات خیس خیس شده چون کفشت پارچه ایه وقتی دستات قندیل زده چون نه دستکش داری نه دستی که گرمیه دستات شه... سیگار و با سیگار روشن میکنی دودش میکنی بخار دهنت و با دود سیگار قاطی میکنی نفس عمیق...
-
خواص حَرمِ سلطان
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 15:09
یکی از خواص سریال های مختلف از جاهای مختلف را نیگاه کردن این است که شما به تفاوت های ژنتیکی خود و هم وطنانتان با اشخاص ممالک دیگر آشنا میشوید. مثلا الان فهمیده ایم که زنان ترک در مملکت ترکیه وقتی حامله میشوند راهی ندارد و باید غش کنند از آن طرف ما از سریال های وطنیمان پی برد ه ایم که زنان ایرانی باید عوق زده و سریعا...
-
دستمال کاغذی نشاط بر انگیز
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 11:21
یک جعبه دستمال کاغذی رو ی میزم میدارم که تصویر کارتن "ویینی د ِ پوه" رویش نقش بسته همان کارتنی که یک خرس احمق همه اش دنبال کوزه ی عسل است و یک خر ِ خرتر از خرس در آن دُم میجنباند. میان همه ی اینها من عاشق پلنگه هستم... چرا که او هم خول است این که یک خر یا خرس و خوک خول باشند طبیعی است! اما پلنگ ِ خول باید...
-
فرشته ی طاس!
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 16:29
سر ظهری زنگ آیفون شرکت دلینگ دلینگ کرد یک آقایی بود نیمه کچل با ابروهای پیوسته، از پشت آیفون تا همین حدش قابل رویت بود و خیلی خودمانی اصرار داشت بیاید داخل! این را هم همینجا بگویم که شرکت ما در بسته است و خودمان در هم وول میخوریم و غیر از بچه هایی که میشناسیم و میهمانان خاص، شخص دیگری این زنگ مبارک را نمیفشارد. از...
-
زر میزنم
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 14:27
منگم دلم اتاق گرم و تاریک خودم را میخواهد که کز کنم زیر پتوی قرمزم، وقتی تاریک باشد زرشکی میزند، لپ تاب فکسنیم را دست بگیرم و تویش زر بزنم. منگ ِمنگم دلم این چهاردیواریه شرکت نام با آدم های بی مغز و در دیوار یخ زده را نمیخواهد دلم این میزم را هم نمیخواهد، پر شده از کاغذ های بی خودی مثل خودِ بی خودیم که روی صندلی، ولو...
-
دخدر ایده آل
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 08:09
وقتی توقعت پایین باشد خیلی چیز ها نصیبت میشود ... همینجوری الکی هم توقع کسی پایین نمیشود، حکماً با توقع پایین بارش آورده اند،یعنی آن چیز که در خانه ی پدری از بدو ورود به این دنیای فانی مشاهدت کرده و از برایش فراهم شده است مختصر به یک سری مسائل عادی و معمولی بوده... (توضیح عادی و معمولی بسی سخت است خودتان بفهمید!)...
-
ذهن پر گناه
شنبه 27 آبانماه سال 1391 12:53
وبلاگی یافتم با نام : حجاب آزادی من! و توضیح عنوان که میفرمود حجاب محدودیت برای مرد است! ای آدمیزاده، مرد برادر من است مرد پدر من است مرد همسر من است مرد فرزند من است ... مرد دشمنی عجیب الخلقه از یک کره ی دیگر نیست، چرا از پشت دندان نیش به جنس مخالفت نگاه میکنی!؟ ازسر بیگانگی و از پشت آرواره هایت به مرد نیگاه کردی که...
-
لطف با مکافات!
شنبه 27 آبانماه سال 1391 12:48
شما حتمن کودک بودی در کودکی شما را اجبار میکردند که شلوار کُرکی بپوشید که دائما پوستتان را آزار میداد و همی خارش و سوزش بود که در پاهای نوپای خود حس میکردید چرا!؟ چون والده ی محترم گمان میکرد شما سردتان است! تحمل سردی با یک شلوار پارچه ای(آن هم به گمان والده) بهتر است یا گرمی با مکافات!!؟؟ چرا هر روز جای دیگری فکر...
-
چهار دیواریه ی بی خودی
شنبه 27 آبانماه سال 1391 10:54
من باید یک چیز بنویسم خودم خوشم بیاید. دستان بیرونیم مثل فکر درونیم از داخل و خارج یخ بسته، به بیچارگی روی کیبورد شرکت چرخ میزند. خانم روبرویی که مدت زیادیست با هم سرسنگینیم طبق معمول مشغول گفتمان با تلفن است، این بعضی ها با یک سری رفتارشان اگر به جایی برسند باید یقه ی تقدیر را گرفت و جر داد..! خانم منتهی الیه سمت...
-
فلسفه شووتی
جمعه 26 آبانماه سال 1391 20:22
خودت و به شووتی نزن، فلسفه شووتی خیلی جاها جواب نمیده... زندگی خیلی ساده تر از این حرفاست. آدم! جمله ی دوست دارم این همه فلسفه و دلیل و مدرک نمیخواد...
-
مرداب
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 23:52
من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم. آرزو داشتم برم تا به دریا برسم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم. حکایت دیروز و تقلای امروز ِ من...
-
تکرار صد و یکم
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 11:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA اگه آهنگ مشکو ک و آدم فروش و از آهنگ های شادمهر حذف کنیم ... حضوریه حسسیه ..آغوش تو به غیر من به روی هیچکی وا نکن...... صدتا خاطره تکراری با این آهنگ... خیابون خلوت. ماشین و سرعت. صدا بلند گو ها بلند. مووها توو باد ... داد میزنیم... .........من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم...
-
تو هم یه روز میخوری...
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 09:09
از همونجایی میخوری که زدی ... صبح اول صبحی مصداق این جمله رو به عینه دیدم. روزی که تو اوون اتاق جلسه، من و چزوندی... هر شبی که روزش و خراب کردی به این فکر کردم که بالاخره یکی روز ِ تو رو هم خراب میکنه. الان روبرومی و روزت خراب شده. مبارکت باشه :)
-
قوچو ، قسمت سوم
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 11:59
ادامه ی داستان رفیق(!) سابق ما،قوچو، به اینجا میرسه که از رابطه ی عاطفیش با خواننده ی معروف و مردمی آقای "ه" آگاهمون کرد و دنیا دنیا فخر فروخت!! چه وقتی که ضبط بینوا در حال خوندن تک آلبوم حضرت "ه" بود و چه وقتی که ضبط خاموش میشد و اسپیکر گوشی معشوقه ی محترم، قوچو، صدای آنلاین و روی ایر ِ آقای...
-
جلسه چینی ها
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 09:12
چندین تا مهمونه چینی داریم از یه شرکت گنده ی چینی یکی از کارمنداشون که باهاش جلسه داریم یه دخدر جووونه ایرانیه اتفاقا شیرازیم هست! دفعه ی قبل میگفت از کل ماه 1 هفته ایرانه 1 هفته دبی 2 هفته چین! نمیدونم زندگیش جالبه یا نه اما منحصر به فرد ِ... همکار چینیشم بهش میگفت دخدر شیرازی!، یارو چینیه یه عالمه کشته و مرده ی...
-
زن حامله
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 15:57
صبحا یه پسر خیلی جوون و معتاد و میبینم زیر یه عالمه پلاستیک و موکت های تیکه تیکه خوابیده. خجالت میکشم روبرو زنِ حامله خوابیده. زن حامله 1000 ساله اوون روبرو خوابیده. بچهگیام که شیراز و میگفتن نازه با اوون آفتاب جِنگش هر روز صبح زنِ حامله رو میدیدم... حالا دیگه خیلی کم پیش میاد که به چشمم بیاد چشام سفید شده... اوون...
-
دل لجباز من
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 13:37
هوا ابری شده ، یاد زمستونی افتادم که حوالیه پارسال بود، باروون جِل جِل میبارید تنها توو خونه بودم، آزی هم اومد. گفتم آزی بریم بیرون؟ هیچوقت بهم نه نمیگه ... یه لباس گرم بهش دادم رفتیم با آزی قدم میزدم و تو ذهنم با اون قدم میزدم. از خونمون تا باغ ارم و پیاده زیر باروون... توو تمام قدمهام میخواستم قدم بعدی جلوم باشه...
-
قوچو ، قسمت دوم
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 09:44
تا اینجا گفتیم که قوچو با هزار منت و کرشمه از عشق مخفی خودشون خبر دادن. به قول خودش (عین جمله) یه خوانده ی مردمی و مشهور هست که اطرافیان (ما) که جریان و میفهمن باید دهنشون و محکم ببندن که یه وقت این جریان پخش نشه و به شهرت هنریه ایشون لطمه وارد نشه!( گفتش اینقدر ادبی نبود ولی همین مایه ها). من که با این همه توضیح و...
-
دستشویی
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 09:00
اول صبحی حال مزاجیم خووب نیست ، دل و رووودم به هم پیچ میخوره شاید نیازمند یک دستشویی فوری هستم. شییوییدی دستشویی و در دو حالت دووست داره... اول وقتی خیلی آرزومنده دوم وقتی خیلی نا امیده، وقتی آرزومنده میره توو دستشویی ذوق میکنه که کسی نفهمه چقدر خوله . وقتی هم نا امیده میره اونجا حرص میخوره زار میزنه که بازم کسی نفهمه...
-
پرنده
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 15:39
دیروز خیابونا و پرنده ها شولوغ بودن یه عالمه پرستو گنجیشک نمیدونم، یه سری جونورای پرنده.. خیلی زیاد توو هم وول میخوردن. از 10 سانتی هم رد میشدن به هم نمیخوردن. یه عالمه آدم تو خیابوون وول میخورد، زیاد به هم میخوردن. سرد شده داشتن واسه زمستونشون میجونبیدن ما هم زیر پاشون داشتیم میجنبیدیم ولی معلوم نبود واسه چه وقت؟...
-
قوچو ، قسمت اول
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 11:37
وقتی میخوای از قوچو بگی داستان سخت میشه، یه عالمه خاطره و حرف جوور واجوره که سیل وار میکوبن به سد ذهنت، موندم از دستاورداش و هنراش شروع کنم یا از خاطراتم ... بزار از اینجا بگم که چرا اصلن بین بچه ها به قوچو معروف بود، قوچو یه لفظ شیرازیه البته به قول پایتخت نشینا... قوچه! قوچو هیکل واقعا درشتی داشت اما صرفا به خاطر...
-
آقای صبا
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 08:30
آقای صبا... جون صبا من ازت نمره میخوام نمره ی من نمره ی چن؟ نمره ی تو نمره ی یک یک ، یه دختر کمر باریک قرتیم من که ازت نمره میخوام آقای صبا... جون صبا من ازت نمره میخوام نمره ی من نمره ی چن؟ نمره ی تو نمره ی دو دو، دوست میدارم. یک، یه دختر کمر باریک قرتیم من که ازت نمره میخوام آقای صبا... جون صبا من ازت نمره میخوام...