قوچو ، قسمت اول

وقتی میخوای از قوچو بگی داستان سخت میشه، یه عالمه خاطره و حرف جوور واجوره که سیل وار میکوبن به سد ذهنت،

موندم از دستاورداش و هنراش شروع کنم یا از خاطراتم ...


بزار از اینجا بگم که چرا اصلن بین بچه ها به قوچو معروف بود، قوچو یه لفظ شیرازیه البته به قول پایتخت نشینا... قوچه!


 قوچو هیکل واقعا درشتی داشت اما صرفا به خاطر هیکلش این لقب و نگرفته بود (اینقدرا هم بد ذات نیسیم!)


الان توو جنسیت قوچو موندین دیگه!؟

این خانم  قد خیلی بلندی داشت شاید 175 ، بسیار هم درشت و چاق بود، چاقیش چاقیه خاص بود از اینا نبود که سر تا پاشون یه تیکه توپوله، نه! از کمر به پایینش به شدت وسیییع میشد سینه و دور کمر و شکمش به اندازه قد و قامتش بزرگ نبود اما بازوهای چاقی داشت.. سر شونه های پهنشم خیلی تو چشم بود.

در کل میتونم تخمین 100 کیلو به بالا رو براش بزنم!


پوستش سبزه ی تیره بود چشم و ابروش مشکی بود با یه هاله ی سیاه دور چشمش  موهاش تا سر شونش به زور میرسید و از جلو سرش ریخته بود جوری که پوست سرش و میشد دید.


هیچوقت تو خوونه  شلوار یا دامن بلند یا هرچیزی که پایینتر از روونش و بپوشونه نمیپوشید (من شاید یکی دو بار با شلوار دیدمش!) در مورد بالا تنش هم همین قضیه صدق میکرد معمولا یه تاپ باز تا رو سینش میپوشید و البته عادت به آستین نداشت خیلی وقتا هم لباس زیر نمیپوشید!


والله شییویید بانو با هیچکودوم از موارد بالا مشکل نداره اما خوووب با اوون هیکل درشت و در حال لرزش(!)

اصلن جلوه ی جالبی نداشت.


من،شییوییدی!به مدت یک سال طبقه دوم منزلی با 4 نفر به صورت رسمی و 6 7 نفر غیر رسمی(اوضاع دانشجویی دیگه!) هم خونه بودم یکیشون همین "عزیز" بود! اتفاقا تیکه کلامش هم "عزیز " بود با یه لحن خسته و کش دار...

بی اغراق وقتی کنارم راه میرفت و من روی زمین نشسته بودم لرزش طبقه رو احساس میکردم.(وجداننن)

.


حالا که یه شمه ای از قوچو دستتون اومد بریم سر اصل مطلب که چرا واسه خودش اسم قوچو رو خریده بود و مضحکه خاص و عام شده بود..


روانشناس نیستم که بگم از اعتماد به نفس زیادیش بود یا از فقدان عجیب اعتماد به نفس رنج میبرد که اوون اراجیف و سر هم میکرد.


هفته ی اولی که باهاش برخورد داشتم یه آهنگ سر زبون بود که تووش میگفت  تو مانکن بی ساکشنی... حالا فک کن این راه میرفت ومیگفت من مانکن بی ساکشنم!!!!


هفته ی دوم یه کتابچه ی شعر چاپ شده توسط انتشارات یه شهرستان دور افتاده ی استان فارس آورد گفت من شاعر و نویسندم البته یه شاعر دو زبانه!! ، ستار (خواننده) عاشق اشعار من شده و چون دو زبانه هستن خیلی دلش میخواد یکی از شعرامو آهنگ کنه!! حالا داستان دو زبانه چی بود یک طرف شعر فارسی بود طرف دیگه یه مترجم ناشی اوانارو به انگلیسی برگردونده بود ...!

بماند که خود شعر چی بود و حالا ترجمه ی ووووورد بای ووووورد شعر چی ازش دراورده بود!


هفته ی سوم بیان کردن که مریم حیدرزاده (حیوونی!) در آرزوی دیدن من تب کرده! البته نه با این اغراق اما عین جملش این بود که آرزو داره منو ببینه!


هفته ی چهارم با زیر لفظی های فراوون بیان کردن که با یه خواننده بسیار مشهور و مردمی رفاقتی تابنده(عقشولانه) دارن! 


این که اوون خواننده ی مشهور و مردمی چه کسی میتونه باشه رو در قسمت بعد پیگیری کنید...


برم یه ذره کار کنم حقوقم حلال باشه!


قوچو، قسمت دوم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد