صبحا یه پسر خیلی جوون و معتاد و میبینم زیر یه عالمه پلاستیک و موکت های تیکه تیکه خوابیده.
خجالت میکشم روبرو زنِ حامله خوابیده.
زن حامله 1000 ساله اوون روبرو خوابیده.
بچهگیام که شیراز و میگفتن نازه با اوون آفتاب جِنگش هر روز صبح زنِ حامله رو میدیدم... حالا دیگه خیلی کم پیش میاد که به چشمم بیاد چشام سفید شده...
اوون وقتا فک میکردم خدای شیرازه باهاش حرف میزدم بهش غر میزدم! مسخرست؟
نه الان که میبینم چه خدا چه به قول عوام زن حامله فرقی با هم نداره جفتشون زاییدن و خلقت ذاتشونه
مهم اینه که زنه حامله کناره شیرازخوابییده...
دو تا کوه وسیع و بلند که اگه ساختونای دل خراش و از شهر فاکتور بگیری از هر نقطه ای پیدا هستن.
کوه ِ زنِ حامله.