سرشانه ام تیر میکشد انگاری ریشه ی یک درخت قطور آنجاست که هی باد میرقصاندش.
مدتی بود از شرش خلاص شده بودم اما چند روزیست دوباره باد میوزد و امانم را میبرد مثل الان...
از بچگی عادت داشتم کج بنشینم و یک طرف تنه ام را ول کنم روی دیگری یادم می آید که همیشه افراد کناریم از این کار من عاجز بودند . حتی در راه رفتن هم از این کار دوری نمیکردم و دستم را دور دسته ی کیف مادر حلقه میکردم و نیمی از وزنم را روی کیف و سر شانه ی مادر رها میکردم. یادم است که زیاد سر این موضوع دعوا شدم و صدای اخ و اووخ اطرافیان را شنیدم...این کار من نه تنها جسمی و فیزیکی بود بلکه از نظر روحی هم به همین منوال بود هیچوقت مستقل بار نیامدم اما مستقل شدم.
بزرگ شدم و این عادت از خاطرم رفت هم از نظر روحی هم لم های فیزیکیم..
شاید این شانه دردهای یک طرفه ام زایش همان کج نشینی ها باشد .
مرسی!