یک سالی می گذرد و از تو متنفر نیستم
یک سال می گذرد از زمانی که میگفتی تو به من خائنی یک سال از آن زمان گذشت که میگفتی زیر آبی میروی و به من فکر نمیکنی...
یک سال میگذرد و تو با هزار دلبر معاشقه داری و من به تو فکر میکنم،هنوز.
بعد از یکسال فهمیدم که من هیچوقت تنها دلبرت نبودم تو همیشه دلت لب آب بوده و با هر جذر و مد سرازیر شور آب دریا میشده.
بعد از یکسال من به اول خط هم نرسیده ام و تو هزار خط را ناخوانده رها کردی
یکسال میگذرد و تو قرار بود یک سالی پیش مرده باشی، انگار هنوز زنده ای؟
ادعاهایت گوشهای مرا پر میکرد و عقل تو را خالی ، هنوز هم برای دلبرکانت ادعا بار میزنی؟
یک سالی میشود که دیگر جلو چشمم ندیدمت اما پشت چشمم دائم حضور داری
یک سالی میشود که دیگر جلو چشمت نبودم دو سالی میشود که هیچ جای زندگیت مرا ندیدی
یادت می اید که میگفتی عشق را قبول نداری؟ منم یادم می اید که تو را به عنوان انسان پذیرفتم! چطور میخواستم عشقم باشی!؟
یک سال میگذرد که تو بدیهایت را نثار من و جنس من کردی، یک سال میگذرد و وقتی از تو میگویم لبخند میزنم!
چند ماهی میگذرد که یکی از دلبرکانت جلو من نشست و از تنفرش گفت و یکسال میگذزد که من تو را زبانی نمیبخشم و خودم هم نمیدانم در دلم چه میگذرد.
یک سالی میگذرد و میتوانم ببینمت و لبخند میزنم.
یک سالی میگذرد و به کسی نگفتم چه الاغی در من زندگی میکند.
یک سالی میگذرد و اینها را میدانم و هنوز از تو متنفر نیستم.
میفهمم چی میگی