تو هم یه روز میخوری...

از همونجایی میخوری که زدی ...

صبح اول صبحی مصداق این جمله رو به عینه دیدم.


 روزی که تو اوون اتاق جلسه، من و چزوندی... هر شبی که روزش و خراب کردی به این فکر کردم که بالاخره یکی  روز ِ تو رو هم خراب میکنه.


الان روبرومی و روزت خراب شده.


مبارکت باشه :)

قوچو ، قسمت سوم

ادامه ی داستان رفیق(!) سابق ما،قوچو، به اینجا میرسه که از رابطه ی عاطفیش با خواننده ی معروف و مردمی آقای "ه" آگاهمون کرد و دنیا دنیا فخر فروخت!!


چه وقتی که ضبط بینوا در حال خوندن تک آلبوم حضرت "ه" بود و چه وقتی که ضبط خاموش میشد و اسپیکر گوشی معشوقه ی محترم، قوچو، صدای آنلاین و روی ایر ِ آقای "ه" رو به اشتیاق فراوون برا عقده ای های اشخاص مشهور و مردمی ، چون بنده و باقی دوستان(!!!!) ، با عزت نفسی دیدنی پخش میکرد ،  گوش بینوا ترِ ما بود که مجبور به هضم نواهای ناهنجار این خواننده ی مردمی بود.

نهایتا هم تشویق های ما جماعت بوقلمون صفت به سناریو نوای همراهی میداد. 


این رابطه ی شدیدعاطفی با همه ی حواشیش  یک ماه به طول کشید. بعد از یک ماه نه دیگه سی دی ای منصوب به آقای "ه"، نه پوستری به درو دیوار، نه حتی اسمی از خواننده ی مشهور به زبونِ شاعره ی خونه ی ما جاری شد!


اگه بگم که آقای "ه" خواننده ی مشهور و مردمی(!) متاهل بودن و یه دختر هم داشتن این فصل شدن یکباره و همیشگی  با وجود اوون همه تب و تاب برا شما هم منطقی جلوه میکنه.


این داستان ادامه دارد...

جلسه چینی ها

چندین تا مهمونه چینی داریم از یه شرکت گنده ی چینی

یکی از کارمنداشون که باهاش جلسه داریم یه دخدر جووونه ایرانیه اتفاقا شیرازیم هست!

دفعه ی قبل میگفت از کل ماه 1 هفته ایرانه 1 هفته دبی 2 هفته چین! نمیدونم زندگیش جالبه یا نه اما منحصر به فرد ِ... همکار چینیشم بهش میگفت دخدر شیرازی!،

 یارو چینیه یه عالمه  کشته و مرده ی کوروش و تخت جمشید و این داستانا بود اطلاعات خوبی هم داشت .. از اوون اطلاعاتی که جماعت من و همون دخدر شیرازیه همکارش جلوش لونگ مینداختیم.


خلاصه که از جهت ادامه مذاکرات امروز در خدمتشونیم دوباره. 


زن حامله

صبحا یه پسر خیلی جوون و معتاد و میبینم زیر یه عالمه پلاستیک و موکت های تیکه تیکه خوابیده.
خجالت میکشم روبرو زنِ حامله خوابیده.
زن حامله 1000 ساله اوون روبرو خوابیده. 


بچهگیام که شیراز و میگفتن نازه با اوون آفتاب جِنگش هر روز صبح زنِ حامله رو میدیدم... حالا دیگه خیلی کم پیش میاد که به چشمم بیاد چشام سفید شده...

 اوون وقتا فک میکردم خدای شیرازه باهاش حرف میزدم بهش غر میزدم! مسخرست؟  
نه الان که میبینم چه خدا چه به قول عوام زن حامله فرقی با هم نداره جفتشون زاییدن و خلقت ذاتشونه


مهم اینه که زنه حامله کناره شیرازخوابییده...

دو تا کوه وسیع و بلند که اگه ساختونای دل خراش و از شهر فاکتور بگیری از هر نقطه ای پیدا هستن.


کوه ِ زنِ حامله.

 

دل لجباز من

هوا ابری شده ،

یاد زمستونی افتادم که حوالیه  پارسال بود، باروون جِل جِل میبارید تنها توو خونه بودم، آزی هم اومد.

گفتم آزی بریم بیرون؟ هیچوقت بهم نه نمیگه ...

یه لباس گرم بهش دادم رفتیم

با آزی قدم میزدم و تو ذهنم با اون قدم میزدم. از خونمون تا باغ ارم و پیاده زیر باروون... 

توو تمام قدمهام میخواستم قدم بعدی جلوم باشه ...هیچوقت انرژی هامون با هم یکی نبود .

من توو هوس اون و اوون توو هزار هوس دیگه.


هیچوقت نفهمیدم شییویید بانو اونو میخواست یا وابسته احساس خودش شده بود.


اشتباه کردم، به دلم حکم دادم چیکار کنه... دلم لجباز شد!