دل آقا

دلآقا یا دل آقا همین پسر جوونی که خودش هم نمیدونه چند سالشه یا یکی 2 سال از من کوچیکتره یا همین قدر بزرگتره شایدم هم سنیم و چند ساعت پیش صندلیش و کنار پنجره گذاشته بود و روزنامه به دست با لهجه ی خودش از من پرسید شنیدی قطار تهران تصادف کرده! منظورش قطار زاهدان-تهران بود که از ریل خارج شده .


دل آقابا پسرای هم سنش خیلی فرق میکنه با پسرای هم رده ی خودش هم خیلی فرق میکنه ...


دل آقا یه افغانی زاده ی متولد افغانستان، خوش رو، مودب ، شوخ ، کاری و متعهده .

دل اقا یه کارگره -نه عمله ی  سر ساختمون، یه خدمتکار خونگی خیلی تمیزه هر از گاهی میاد شرکت به عنوان آبدارچی شرکت عمل میکنه حداقل تا موقعی که یه آبدارچی ثابت برامون پیدا بشه( واجب شد یه رزومه کامل راجبه آبدارچی های شرکت اینجا منتشر کنم!)


دل آقا یه آبدارچیه جوونه با یه کوور سواد اما سر میز مدیر و اعضاء شرکت نهارشو میخوره، نهارشو از بهترین رستوران های بیرون بری مث صوفی میارن! (در صورتی که برادرش که سابقا آبدارچی بود کاملا تو اتاقک نگهبانی خودش غذاش و آماده میکرد و میخورد)


دل آقا یه آبدارچیه افغانیه خوش پوشِ، تمام لباساش مورد پسند من یکی که هستن! عینکش ری بن ِ اصله ! عطرش و اخیرآ(قبل از اوضاع دلار) از مجتمع آفتاب به قیمت 250 هزارو خورده ای خریده!

این تیکرو وقتی که یکی از بچه ها سر به سرش گذاشت که عطر رئییس (مستر کوپول) و برداشتی بهش اشاره کرد! قیافه های ما دیدنی بود مخصوصا شخص ضارب ... :‍O


دل آقا با وقار و با جنبست ،همه باهاش شوخی میکنن، منی که یه شییویید بانو اَم یه عالمه باهاش مزاح میکنم و اونکه یه کارگر افغانیه از جاش در نمیره ، حرکتی که  یه پسر هم وطن مهندس روزی 10 بار  برا یک دهمش سهوا و عمدا انجام میده!


همه با دل آقا شوخی میکنن ، میتونه با همه شوخی کنه شوخیاش کسی و نمیرنجونه بر عکس کارگرای سابقی که من سراغ داشتم و اجازه لبخند زدن به مارو نداشتن (با اغراق!)


دل آقا میتونه به من غر غر کنه که چقدر بهم ریخته ای و زیر میزت چیز میز افتاده!


اگه این حرفایی و که "دلی" میزنه هر کدومه دیگه از کارگرا به من زده بودن سر رو تنشون نمیموند!



دل اقا با اوون کوره سوادش روزنامه میخونه ، دل آقا  برا داداشش که میخواد افغانستان بره دانشگاه قصد داره لپ تاب بخره.


 دل اقا اقدام کرده بره استرالیا!


دل آقا اسم بچش و میخواد بزاره جَک !


دل آقا به من فهموند که صندلی نیست که من رتبه میده منم که به صندلی رتبه میدم.



 

دختری به نام گیسو!

از گیسو گفتم، یاد یه دختری با این اسم افتادم!


یه دختر شر و شیطون و از دید من و تو جلف! با قد کوتاه، خیلی لاغر ،پوست سبزه ،موهای تیره ی بلند و کم پشت ِ مشکی (رنگ شده) صورتشو زیاد یادم نمیاد برخوردم باهاش بیشتر از 3 4 دفعه نبود اونم حدود 5 سال پیش ، اما ابرو های شیطونیش و صورت کشیده و لاغرش هنوز تو ذهنمه.


ترم اول دانشگاه بودم و توو خوابگاه روزگار میگذروندم، بیشتر تعریفشو شنیده بودم ،یکبار اومد توو اتاقمون یکی از هم اتاقیام هم کلاسیش بود اونقدر ورجه وورجه کرد و جیغ جیغ کرد و در عرض ربع ساعت کل عکسای گوشیشو نشونمون داد ما که اون موقه 18 19 ساله بودیم اون 25 26 سالش بود با این حال چیزی از یه نو جوون نابالغ کم نداشت! 

این جیغ جیغا وقتی به اوج خود رسید که از  طرف همون هم کلاسیش که اون زمان شخص خودم باهاش رفاقتی داشتم به اسم "مهشید" خطاب شد....


فریادش رسید به سقف آسمون که مهشید چیه اسم من گیسو ِ ، من از وقتی اومدم تو این دانشگاه (اونم ترم اول بود) به همه گفتم من گیسو هستم! (همون موقعه  این اسم منو یاد زنهای کم سن ِ خیابون لاله زار دهه 30 انداخت!) حالا موندم چرا شما ها به من میگید مهشید!!!


داستان این بود که این خانوم اسم اصلیش مهشید بود (اسم به این قشنگی) حالا اسم خودش و توو همین یک ماه اخیر گذاشته بود گیسو! این که چرا هیچکس هم از گفته ی ایشون تبعیت نکرد و همون چند صباحی هم که در خدمت دانشگاه بود یا برعکس، (همون ترم اول و آخرش بود ) به اسم اصلیش یعنی مهشید خونده شد جای تعجبه!


بهش گفتم حالا مهشید اسم خوبیه چرا گیسو!؟!؟

گفت خانمی که کنارم بوده در فلان مکان عرض کرده :

به به! چه دختری چه موییییی........ "گیسو" خانم!





گیسو

امروز شییوییدی موهاشو گیس کرده دو تا گیس دو طرفش.. ولی تیکه ی وسط سرش و با کیلیپس بسته بالا که خیلی افشون نباشه مثلا!!

 

روزی روزگاری شییویید بانو هوس کرد کاکلش و رنگ کنه! شییوییدی همیشه از رنگ رنگ بازی بدش میومد روو اونایی که کلشونو رنگی میکردن اسم میذاشت! بهشون میگفت مرغ شهری (مرغ های رنگ رنگی که تو دهات دیدید، یه مرغ تو گوگل سرچ کن 100 تاش جلوت میاد!) امااا هوس ِ دیگه به جونت میوفته، اوونم با همه ی شییوییدیش بازم آدمه !

خلاصه میخواست مووهای قهوه ایشو رنگ انار و آلبالو کنه!! (شییوید ِ مو اناری!!) ..

بگذریم از این زرت و پرتا کاکلش و رنگ زد نفهمید چه رنگی شد ، رسید به همون داستان قدیمیه دکن دکا !


حالا شییویید بانو ، شییویید بانو کاکل مرغیه! 



مبحث خاص خوراکی

میوه ها و سبزیجات فیبر دار  زیاد بخورین هم جلو اشتهای بی رویه رو میگیره هم یه جورایی لاغری و سریعتر میکند به اصطلاح هم بهشون میگن میوه های لاغری!

حالا ببینین چیا هستن:

هویج - خیار - کلم بروکلی - سیب - گریپ فروت - پرتقال - هلو - نارنگی- گوجه(بچگیا میگفتیم گوررجه)- کرفس - کاهو.


این اسما الان جلوم وصلن به مانیتور رو میز شرکت رو یه استیکر صورتی براق با خط زشت خودم


هر از گاهی یه کیسه پر، ازشون بر میدارم میارم شرکت و هی میجویم البته اگه حالش بیاد که برم تا در یخچال!

 

فعلا آجیلم به راه از این آجیلا که تخمه نداره توت و انجیر و بادوم و نخودچی مث آجیل مشکل گشا سابق ... یا به قول همکارم یاسمنگولا آجیل اسپرت!


یه مدت آجیل هندی توو کشوم داشتم دووسشوون داشتم تا دستم و میبردم دنبالشون عذاب وجدان عایدم میشد هی میگفتم اوووووففففف چه قدر کالری داری تو!! هاهاها



شیر و عسل بخورید ، اگه مث من تنبلید یه لیوان شیر و بزار توو ماکرو 1 دقیقه و نیم بچرخه اونوقت یه قاشق مربا خوری عسل توش حل کن خیلی خوبه هم مقوٌیه هم جلو اشتهای کاذبتو میگیره منم هر روز میخورم بین صبحانه و نهار .


شیویدی خرِ زیادی هر چیزیو بزرگ میکنه فک نکنی انقدر کالری کالری میکنه یه 200 کیلوییه نه بابا وزنی نداره به نسیمی بنده!!


آخه کی این کاف شر رارو میخونه ، خودم ؟؟ نوچ!!   هیهیهیهیههیهیهیه :))))


 

احوالات شرکت و مستر کوپول

یه پاراگراف از گذشته کفایت میکنه وایسا از همین الانِ شییویید بانو بگم،

شییوییدی پشت میز نسبتا بزرگش تو شرکت نشسته میز شییوییدی همه نو خنزل پنزلی روش هست هیچوقت نتونست مرتب باشه! از دفتر یادداشت، تقویم، سر رسید، پرینت ایمیل ها، ماشین حساب، کازی، اسکنر، تلفن، پانچر، جا خودکاری، جا کاغذی، کلییر بوک، یه پرینت رنگی از عکس یه کرگدن که یه شبدر تو دهنشه!(دیروز واسه تست گرفته بود دلش نیومد بندازدش دور)، بیسکوییت ساقه طلاییش که یار جدا نشدنیشه، یه پرچسب یادداشت صورتی به مانیتور که یادش باشه چه میوه ها و سبزیجاتی فیبر دارن(واسه خوردن).


خانم کاف که مدیر تووییه (داخلی) امروز نیومده یا نمیاد حالا هرچی مهم اینه که نیست ، آقای رییس هم مستر کوپول هنوز نیومده، بچه های دیگه هم توو خودشون وول میخورن .


حالا بازم نگیید شییوییدی الافیا کار نمیکنی این دفه دیگه میگم به تو چه فوضولی!!؟



داشتم شیک پروتئینمو سر میکشیدم که مستر کوپول اومد مرد دوست داشتنی ایه مگه اینکه عصبی باشه که زهر میشه وقتیم کاری ازت میخواد موقعیت زشتی میشه حرفشو نصفه میزنه خطشم با قورباغه تانگو میرقصه هی باید گردن کج و دست و پا لرزون وایسی ازش بخوای یه بار دیگه توضیح بده ، اما زمانی که کیفش کوک باشه از خودش باحال تر خودشه اصلا حس نمیکنی ریس هیئت مدیره یه شرکت به این قدریه، خاکی و دست و دل بازه تا حالا نشده صبحانه یا نهارش و جدا از ما بخوره حتی چند بار دیدم که آّبدارچی یا الان که آبدارچی نداریم ( میگم چرا نداریم! ) و خود شیرینای جمع براش صبحانش و رو میزش میزارن ، کلهم سینی و جمع میکنه میاد پیش ما وا میسه چند لقمه میخوره ، سر به سر همه میزاره با همه شوخی میکنه با شییوییدی یه ذره بیشتر به خاطر روابط دوستی که با خونواده آبجیِ شییوییدی داره ، هر از گاهی میاد سر کشوم خوراکی طلب میکنه ، کشو من پر خوراکیه از لواشک و آجیل و آلوچه و آبنبات و تخمه و کشک تا بیسکوییت جو و همون یار همیشگی ساقه طلایی ، بیشتر موقعه ها ساقه طلایی میخواد منم اگه خودم نخوام هم حتما به خاطر مستر کوپول یه بسته یدک توو کشوم میذارم..